جایی برای زندگی
با شروع جنگ تحمیلی، خانواده بزرگ عيدي محمد كه ساكن استان ايلام هستند با مسائل و مشكلاتي روبرو ميشوند و خانه و املاک آنها به اشغال دشمن درمیآید. امید، مقاومت، عشقها و دلبستگیهای از دسترفتهاند. يكي از دامادهاي او عراقي است و تصميم ميگيرد همراه با داماد ديگر به عراق برود. به همين سبب رعنا و حامد كه هر دو نوه عيدي محمد هستند و قرار است ازدواج كنند، بايد از هم جدا شوند. عيدي محمد ميگويد كه رعنا و حامد بايد ازدواج كنند و بردن رعنا معني ندارد و پدر رعنا نيز ميگويد از نظر او هيچ دلبستگی وجود ندارد و رعنا در عراق ازدواج خواهد كرد. بهرغم تصميم بزرگترها، رعنا به حامد قول ميدهد كه براي پيدا كردن او حتماً بازخواهد گشت و قرار آنها اين است كه حامد آخرين نشاني خود را در جيب مترسك مزرعه بگذارد. وقتي خانواده رعنا به مرز ميرسند، به دليل اضطراري بودن اوضاع و مقاومت نيروهاي ايراني و عراقي، ناچار ميشوند مدتي سر مرز و در كنار پاسگاه ايراني بمانند و رعنا از فرصت استفاده ميكند تا پيش حامد برگردد، اما درنهایت بهاجبار و فشار پدرش دوباره پيش خانوادهاش برميگردد. حامد نيز كه نگران رعنا است، وقتي دوباره به مزرعه برميگردد، اسير عراقيها ميشود.
عيدي محمد كه بيقراري عروسش (مادر حامد) را ميبيند، به جستجو حامد ميرود و پي ميبرد كه خانهاش تبديل به ستاد عراقيها شده و او نيز دستگير ميشود. هر دو داماد عيدي محمد با تعدادي از مهاجران عراقي در نزديك مرز با عراقيها درگير ميشوند و پدر رعنا زخمي و ديگري كشته ميشود. رعنا كه دوباره موقعيت را مناسب ميبيند، از خانوادهاش ميگريزد تا به مزرعه و پيش حامد برود. او سوار يك كاميون ميشود و حامد نيز با استفاده از درگيري نيروهاي ايراني و عراقي، فرار ميكند تا رعنا را پيدا كند. رعنا و حامد يكديگر را پيدا نميكنند و نيروهاي ايراني هم عراقيها را از خانه عيدي محمد بيرون ميكنند؛ درحالیکه به نظر ميرسد همهچیز آرام است، آزادسازی منطقه برای هرکدام از اعضای خانواده، سرنوشت جدیدی را به وجود میآورد. عيدي محمد دوباره تصميم ميگيرد در خانهاش بماند و آنجا را دوباره آباد كند. در لحظه هاي آخر حامد نيز به او ميپيوندد.